جدول جو
جدول جو

معنی قابل نقل - جستجوی لغت در جدول جو

قابل نقل
قابلةً للتّحويل
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به عربی
قابل نقل
Quotable
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
قابل نقل
citables
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به فرانسوی
قابل نقل
نقل کے قابل
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به اردو
قابل نقل
উদ্ধৃতযোগ্য
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به بنگالی
قابل نقل
inayoweza kunukuliwa
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به سواحیلی
قابل نقل
สามารถอ้างอิงได้
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به تایلندی
قابل نقل
citeerbaar
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به هلندی
قابل نقل
zitierfähig
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به آلمانی
قابل نقل
cytowalny
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به لهستانی
قابل نقل
цитируемый
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به روسی
قابل نقل
цитований
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به اوکراینی
قابل نقل
citables
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
قابل نقل
citabile
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
قابل نقل
उद्धृत करने योग्य
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به هندی
قابل نقل
citável
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به پرتغالی
قابل نقل
dapat dikutip
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
قابل نقل
인용 가능한
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به کره ای
قابل نقل
ציטוטי
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به عبری
قابل نقل
值得引用的
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به چینی
قابل نقل
引用可能な
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به ژاپنی
قابل نقل
alıntı yapılabilir
تصویری از قابل نقل
تصویر قابل نقل
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبل منقل
تصویر قبل منقل
اسباب، اثاث و لوازم پخت و پز که بر ستور بار کنند و به جایی ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قابل اکل
تصویر قابل اکل
خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
مانه اسباب و اثاثه (که بر ستور بار کنند) : آنکه اولاف خری زاول زده آنکه او بر خر قبل منقل زده. (بهار 218: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبل منقل
تصویر قبل منقل
((قُ بُ مَ قَ))
اسباب و اثاثه (که بر ستور بار کنند)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قابل حمل
تصویر قابل حمل
Movable, Portable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قابل عمل
تصویر قابل عمل
Operable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قابل عمل
تصویر قابل عمل
operável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قابل حمل
تصویر قابل حمل
móvel, portátil
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قابل عمل
تصویر قابل عمل
bedienbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قابل حمل
تصویر قابل حمل
beweglich, tragbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قابل عمل
تصویر قابل عمل
operacyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قابل حمل
تصویر قابل حمل
przenośny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قابل عمل
تصویر قابل عمل
работоспособный
دیکشنری فارسی به روسی